بهشب

یادداشت‌ها

بهشب

یادداشت‌ها

تاکسی تاکسی تاکسی ....


مدت ها بود که شب گذرم به مرکز شهر بندرعباس نیفتاده بود،واقعا خداوند صبر بدهد به مردم به خصوص به زنان،آنقدر خیابان ها شلوغ بود و تاکسی نبود که مردم به شدت کلافه شده بودند،شروع کردم به پیاده روی که متوجه شدم این خط طویل از فلکه شهربانی تا ورزشگاه تختی ادامه دارد.

گرمای هوا بعضی را نا امید کرده بود،چند نفر گوشه خیابان نشسته بودند تعدادی با خوردن بستنی خود را خنک می کردند و زنی را دیدم که به صورت کوچک عرق کرده نوزادش فووت می کرد.چند جوان دسته جمعی شعر "شوو تارن" ابراهیم منصفی را می خواندند و من پشت سرشان قدم می زدم.

تنها چیزی که یافت نمی شد تاکسی بود،تنها چیزی که یافت نمی شد اتوبوس های شهرداری بودند،تنها چیزی که یافت نمی شد احساس مسئولیت بود،چه کسی پاسخ گو است؟کدام مسئول راه حل ارائه می دهد؟/منبع نقاشی را اینجا ببینید.