شب موقع خواب اتاقی نیمه روشن؛من و مادر و برادری که در حال نگاه کردن تلویزیون است.بازی دو تیم یوونتوس و ناپولی.
مامان: بهروز جان تولدت نزدیک چی برات بخرم؟
من: ایچی(هیچی)
مامان: هیچی که نمیشه پسرم
من: ایچی
مامان: ادکلن ؟
من : نه
مامان: شورت و زیر پیراهنی؟
من: نه
مامان: حوله تن پوش؟
من: نه
مامان: خو بسه بسه دیوونه
من: نه
مامان: بخواب بخواب
من: نه
مامان: (با عصبانیت) استغفرالله
من: نه
سلام دوست عزیز وبلاگ خوبی داری
به من هم سر بزنی خوشحال میشم
موفق باشی
www.ghaemshop.com
www.citycenter.blogsky.com
حالا نه جدی چی می خوای بهشب ؟بگو من به مامان می گم
من : دست نوشته های برشت ؟
بهشب : نه
من : بهار نارنج همسایه ؟
بهشب : نه
من :.....
بهشب : نه
من .....
بهشب : نه
من : کتک مفصل
بهشب :ناره
من :خاتمی
بهشب :بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
نه.م ذ عزیز
دیگه داری با ایرج زهری میپلکی
این داستان واقعی است
تولدت مبارک
ممنون از حضورت ولی هنوز نرسیده
سلام
کنکاشی در اثر:
1- اگر کمی دقت کنیم در می یابیم که "مامان" سوالها را از بهروز پرسیده است اما همه ی جوابها را "من" داده نه بهروز! در حالی که حضور بهروز در شروع نمایشنامه ذکر نشده -- البته ممکن است بهروز توی اتاق بغلی بوده است، با این تصور نویسنده قصد داشته حین بیان داستان حضورش را اعلام کند! -- اما حضور او حتی بدون گفتن یک جمله پایان می یابد و تنها دلیلش این است که "من" همه ی جوابها را داده است.
2- گفته ی دوم مادر بعد از شنیدن ایچی(هیچی) از زبان "من" این است : "هیچی که نمیشه پسرم!"
( لازم است به نویسنده متذکر شویم " من" زنی بیست ساله است!)
3- می شود از انتهای داستان اینگونه برداشت نمود که "من" مدتی ست ساکن منزل بهروز عزیز است و دیگر هیچ!
_______________________________
در آخرین جوابی که برایش نوشته بودی یادم می آید به این موضوع اشاره داشتی که (من) نمی تواند برود کنسرت!
ممنون از کنکاشت.اما.............
تولد نرسیدت مبارک.......
میگن من به روزم.....
نرسیده تولدم جوان عزیز
فکر کنم فقط من میدانم... تو چی میخوایی
نه.....
....نه.....
.....نه.....
.......نه....
.........نگو که که من نمی دانم......
بهروز تولدت مبارک ... اینو دیگه نمیتونی بگی نه ... تبریک ...
تولدم نیست
من: نه
من: نه
من: نه
من: من نه
چه خبر سردی ؟ نه
آخ جون تولد
آخ جون شیرینی تولد
لی لی لی لی لی
همه با هم دستا بالا هووووووووووووووووو
نه آغاز هجرت انسان از خود بود.
نه طغیان نهفته در سیب ترک خورده سرخ بود.
نه پایان آرامش جهان بود.
نه انسان بود.
تهران دشت آزادگان بود
تولد........................
میگن تو پدر شهیدی ...راسته؟
من شهیدتم
مامان: زن؟
پاسخ دادن به این سوال من رو دچار تردید میکنه
قرص " نه" قورت دادی؟
نه
خدا رو شکر که درباره این یکی تردید کردی چون ما ایرانیها فقط میدانیم چه نمیخواهیم اما هیجگاه نمیگوییم چه میخواهیم واینگونه است که خواستنهایمان هم میشود یک نه به چیزهای دیگر
اما یادت باشد در زن گرفتن پی مخالفت با چیز دیگری نباش
و این بار با یک خواستن متولد شو
سلام
تبریک
من بودم می دونستم جیکارت کنم
بروزم
سلام پیشاپیش تولد مبارک مگه نه!!!!!!!!!!!