بهشب

یادداشت‌ها

بهشب

یادداشت‌ها

godمن

خداوندگارا به آیندگان من آرامش بده. 

خداوندگارا آبگرمکن خانه ما گرم نمیکند. 

خداوندا من به روز و شب عادت کردم. 

خدا ویزا بفرست بیایم طرفت.  

خدایش چه میکنی این همه سال؟  

راستی خدا گوشی رو بده دست بابام باهاش کار دارم. 

لسام دپر بوخی لیخی وقته لدم ربات گنت دنشه.

آخرین داستان هادی

زوزه آخرین نوشته هادی کیکاووسی را بخوانید.

افشاگر عزیز see you soon

قرار نیست از کسانی که تو جلسه نبودند چیزی بگم،هر چند که معتقدم نباید نسبت به هم بی تفاوت باشیم،چونکه که امکان داره این اتفاق برای هر کس دیگری هم بیفتد.خلاصه بگم هنرمندان همه با هم تصمیم به شکایت از آقای  x  را گرفتند.در ضمن کارکنان حراست ارشاد هم به صورت خودجوش وارد جلسه شدند و قول همکاری دادند که قرار شد در اولین قدم نسبت به فیلتر کردن وبلاگ افشاگران اقدام کنند.

الان که دارم تایپ میکنم خوشم.

روز هایی که شب هاش خسته نیستم تا بیام خواب بیفتم ساعت از 2 گذشته.دیشب یکی از اون شبا بود.آقا حس میکردم بیدارم ولی خواب بودم هرچی تلاش میکردم پنکه دستی پایین پام رو خاموش کنم نمیتونستم احساس وحشتناکی اما بهش عادت کردم. خودت دقیق نمیدونی بیداری خوابی زنده ای مرده ای.ولی لذت بخش ترین قسمتش اون موقعی که تونستی بر این احساس پیروز بشی و واقعا بیداری.دیشب همون لحظه ای که تلاش میکردم بیدار بشم روح خودم رو دیدم.اما دیگه این چیزا هم برام روزمره(شب مره) شدند.چون هر چند شب یکبار اتفاق میفته.

قبل از شروع:دوستان و هنرمندان عزیز برای شکایت از نویسنده وبلاگ افشاگران همان گونه که در مطلب گذشته هم عنوان کردم روز شنبه ساعت 7 جلوی در انجمن نمایش منتظرتان هستیم.در ادامه عنوان کنم که دیشب با یک وکیل بسیار عالی در این مورد مشورت کردیم که روز شنبه و حضوری جزییات را خدمتتان عرض میکنم.


شوخی جدی یا فدای سرت اگه گریون چشمام


1. تمام دیشب رو خوابیدم، اما خوابی ندیدم. دم صبح بود تو خواب و بیداری شیخ اصلاحات (کروبی) آمد توی خوابم. گفتم حاجی بزار دستت رو ببوسم. شیخ در حال سخنرانی برای جمع کوچکی از مردم هرمزگان بود بعضی‌ها سوالاتی می‌کردند که متاسفانه الان یادم نیست‌. می‌دونید که خواب می‌پره. سخنرانی تمام شد، خودم رو به شیخ رسوندم، متوجه شدم کت و شلوار تنش هست و داره کفشش رو می‌پوشه. گفتم حاجی این تعدد کاندیدا برای اصلاحات تمبون نمی‌شه؟ نگاه زیر چشمی به من کرد و گفت نگران نباش، خاتمی کاندید می‌شه. گفتم شما چی؟ کنار می‌کشی؟ تا آمد جواب بده صدای خواهرم رو شنیدم که می‌گفت بهروز دیرت نشه، پاشو برو اداره.


 

2. حد فاصل مسیر سه راه جهانبار تا اسکله شهید باهنر بود تو تاکسی نشسته بودم. متوجه شدم که دود سیاه عجیبی از دو سه تا ماشین سنگین متعلق به نیرو دریایی (نداجا) از طریق اگزوز در حال منتشر شدنه. تا به خودم جنبیدم که شیشه ماشین رو بالا بکشم کلی دود خورده بودم. اول صبح با شکم گرسنه دود ماشین دینم در آورد. رو کردم به راننده ماشین گفتم فدای سرت اگه گریون چشمام. اون بنده خدا هم که نمی‌فهمید من چی میگم برام دست تکون می‌داد و می‌خندید. شماره یکی از ماشین‌ها رو یاداشت کردم 25182 نداجا 161 تو رو خدا یکی  این موضوع رو به مسئول نقلیه نداجا برسونه.