بهشب

یادداشت‌ها

بهشب

یادداشت‌ها

پاسخ به یادداشت بهروز غریب پور/نویسنده سیاوش طهمورث

روز شنبه 17 بهمن ماه 1388 در صفحه 9 ضمیمه روزانه روزنامه «اعتماد» یادداشتی از آقای بهروز غریب پور چاپ شده بود که تیتر آن چنین بود؛ به بهانه اجرای نمایش «سگ اولی می داند چرا پارس می کند مکبث» که کاری از آقای ابراهیم پشتکوهی است و در این یادداشت بهانه خود بهانه یی شده بود تا ایشان مسائلی چون گرفتاری های خود و ندیدها و نشنیدهایشان را بیان کنند و این هم دلیلش عشقی بود که در ابراهیم پشتکوهی و نمایش او دیده بودند. و این بنده هم لازم دیدم یادداشتی بر این یادداشت بنویسم تا شاید عشق را به هنر و عاشقان پای سوخته را در پهنه وسیع تری ببینیم و درد بودن ها و نبودن ها را شاید به شدن ها بدل کنیم و یادداشت را این گونه پنداشتم.

نه در گوشم خواندن. نه در گوش مان خواندن. نه کنارمان به نجوا نشستن. نه به گفت دیگران حرکت کردیم. خودمان خواستیم و رفتیم و دیدیم. سال ها اینچنین کردیم. نه دل سوختگان و عاشقان بندرعباس که همه به حسرت نشسته ها را از کناره های دریای مازندران تا سواحل خلیج فارس و از کناره کوه های غرب تا بلندی های کوه های شرق با عاشقان بر یک سفره نشستیم و درد دل هایشان را شنیدیم و نداشتن ها و حسرت هایشان را به غم نشستیم و به آنان که باید گفتیم و صدا به سر انداختیم اما گوش ها نشنیدند، چراکه نمی خواستند بشنوند.

در همین تهران با آنچه برای خودمان هست به قضاوت ننشستیم چون در همین تهران در دهه های گذشته با جوان ها و عاشقانی دمخور شدیم. برای خواندن پایان نامه هایشان و برای کاری عملی که جهت آزمون و امتحان آماده کرده بودن. وقت گذاشتیم و هیچ دم نزدیم تا شاید عاشق ترین شان بماند و این چراغ در حال خاموشی را بگیرد و جانش بخشد. هراس هم نداشته و نداریم که دیگران تهمت بزنند یا تاییدمان کنند چراکه هرکسی را تکیه گاهی هست و آیندگان به قضاوت می نشینند که کجا ایستاده بود، تکیه گاهش چه بود و قیمت داشته هایش چه مقدار بوده است و ما تنها دل خوشی به هدف داریم که این کورسوی نورً در دور نشسته چراغی باشد نه برق کرم شب تاب.

حسرت ها و نداشتن های آن سو به جای خود، که این سو هم غم خود دارد. تهران هست و فراوان عاشقان چشم به راه که نیم بیشترشان عشق به هنر و هنرمند بودن را در سینه دفن می کنند چراکه خریداری برایش نمی یابند. پس همه چیز به تهران ختم نمی شود. البته انگشت شمار کسانی هستند که برایشان بیش است و برداشت بیشتر. هستند کسانی که در سال های گذشته کوله بار خود بسته اند. حال یادشان افتاده که ناجی هنر تئاتر باشند نه برای نجاتش بلکه برای پر کردن انبانی دیگر که شاید خود را بیشتر باور کنند و شیفتگی به خود را به یقین بنشینند که تنها این نیست، زخم را عمیق تر باید دید. چون هر آنچه به هنر و هنرمند مربوط می شود باید دید.

منتقدت وقتی تو را به نقد می نشیند تنها به این بسنده می کند که بنویسد، خوب بوده یی یا بد (که بیشتر اوقات حتماً بد بوده یی) و مقداری کلمات بیگانه و جملات پیچ در پیچ که با خواندنش در حیرت می مانی که چه شد؟،

البته هستند منتقدانی که می نویسند و خوب هم می نویسند و تو را راهنما می شوند و صد افسوس که اینان انگشت شمارند و به ندرت می نویسند و فاصله میان تو و تماشاگرت خارج از صحنه با شناخت و نظر منتقدت پر نمی شود و تو به ضعف و توان خود از دید دیگران به نمایندگی منتقد پی نمی بری و شاید این خود یکی از دلایلی می شود تا فاصله تو و تماشاگر بیشتر و بیشتر شود و فقط گاهی جمعیت تو را در بر گیرد. و دیگر اینکه آنان که باید برنامه ریز باشند و مسوول، تنها به این اکتفا می کنند که جشنواره یی برگزار کنند، عده یی تکراری بر صحنه بروند و عده یی تکراری به تماشا بنشینند.

تعدادی خوشحال که در جشنواره بوده اند و تعدادی به حسرت که چه نعمتی را از دست داده اند و هنوز خاطره این بودن ها و نبودن ها فراموش نشده که جشنواره دیگری از راه می رسد که فرقی با قبلی ندارد جز نام و تیتر آن.

و تنها چیزی که به تفاوت می انجامد استراحت مسوولان است که حتماً به نوع سفر رفتنش ختم می شود. که البته سفر برون مرزی خستگی را بیشتر به در می کند.

پس در این آشفته بازار بی برنامگی به چه می اندیشی که بعد از سال های از دست رفته، تو را به گوشه یی کشانده اند که عاشقی را دیده یی و پشیمان که چرا همه این سال ها نرفته یی و ندیده یی؟ آنها که دیدند و گفتند و پیگیر شدن، چه شد؟ نه، نه، دوست من. نه، همراه من که ارزش ات جای خود دارد و نمی توان آن را نادیده گرفت. اما باور کن از صمیم قلب و عاشقانه می گویم که باید به شکلی دیگر دید و به آن عمل کرد. باید به تمام مکبث هایی که در سرتاسر این مرز و بوم شکل می گیرد و به صحنه می رود نظر کرد.

فقط معماری سراسر اشتباه تئاتر بندرعباس نیست. باید نگاهی هم به همین بازسازی تئاتر شهر تهران و تجارتخانه پشت آن که در حال ساخت است، کرد که روشن شود ایران، تهران نیست و ایران، ایران است و تهران جزیی از آن است و تنها جسم من و تو در تهران است چرا که زندگی را عاشقانه در دیگران و برای دیگران می گذرانیم و امید اینکه شدن ها را و ماندگاری را در نظر داشته باشیم و هدف را عاشقانه تر بنیان گذاریم و چون مولانا معنی بودن ها را در کل انسان ها و کاهنات ببینیم.

منبع:روزنامه اعتماد

نظرات 1 + ارسال نظر
ماه لی لی دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:19 ق.ظ


روزهای سختی است...تنفسی مسموم
خوشا به طهمورث ها که مانده اند...و آنانند که می آفرنند.باقی بقای مهرو هنرشان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد