بهشب

یادداشت‌ها

بهشب

یادداشت‌ها

نوشته ای از بهروز غریب پور درباره مکبث پشتکوهی در روزنامه اعتماد


در گوشم می خوانند و وسوسه ام می کنند؛ عاشقانی در شهرهای کوچک و بزرگ هستند که در بدترین شرایط تاب دور ماندن از صحنه ندارند... آیا دلت می خواهد بروی و کار یکی از این گروه ها را ببینی؟... در گوشم می خوانند و وسوسه ام می کنند و بعد چند اسم را بر زبان می آورند؛ رشت، مشهد، بندرعباس و... و دوباره و با تکرار نام یک عاشق رنجیده خاطر تئاتر، ابراهیم پشتکوهی و شرحی از تلاش ها، کارها و پیگیری هایش تردیدم را به یقین مبدل می کنند که به بندرعباس بروم.

می خواهم این دوستدار تئاتر را از نزدیک ببینم. می خواهم به او بگویم که نسیم عشقش مرا به شهر او کشانده است. راهی بندرعباس می شوم و به خودم می گویم؛ چرا تا به امروز بندرعباس را ندیده ام؟ و چرا در اوج مشکلاتی که دارم و در حالی که به این در و آن در می زنم که شاید اپرای عروسکی مولوی را روی صحنه بیاورم پذیرفته ام که برای دیدن مکبث زار آخرین کار ابراهیم پشتکوهی به دغدغه هایم پشت کنم و به دیدار او و گروهش بروم.

در راه، در آسمان و در دلم و در گفت وگو با خدای خودم زمزمه می کنم که؛ من به عنوان داور، نه به عنوان عضوی از شورای عالی جشنواره تئاتر فجر بلکه به عنوان یک عاشق تئاتر به دیدار یک عاشق جوان تر می شتابم و باکم نیست که بر میزان تهمت ها و نارواهایی که سال ها است شنیده و می شنوم این بار نیز بشنوم که «داور جشنواره تئاتر فجر» شده است. باکم نیست، بگذار ببینم این ابراهیم در آتش، این ابراهیم در ساحل خلیج فارس، این ابراهیم عاشق کیست؟

هواپیما بر خاک بندرعباس فرود می آید و به فاصله یک ساعت دوستانی گرد ما - من و همسرم - جمع می شوند؛ یکی داستان نویس است،

- عقیل را می گویم -، یکی نقاش است

- فائزه را می گویم -، یکی بازیگر است

- سایبانی را می گویم-، یکی آهنگساز است،

- بهرنگ را می گویم - و یکی هم همان ابراهیم است که صفا و سادگی و مهربانی دارد و راه که می رود غصه سایه به سایه اش می آید.

بی تاب شنیدن. داستان های عقیل در کنار دریایی آرام سراپا گوش می شوم که یکی از داستان هایش را بشنوم؛ حیرت انگیز... چه زبانی، چه تصاویری. عقیل جوان ناخدا بوده است و دریا را مثل کف دست می شناسد و چنان از دریا می گوید که انگاری از مادرش حرف می زند. خودم را سرزنش می کنم؛ تو ایرانی هستی و از این هموطن هایت بی خبر بودی؟ فائزه از جزیره هرمز برایمان می گوید؛ آنجا که خاکش هزار رنگ دارد و آنها سالی یک بار و در آخرین بار یک فرش ایرانی را در ساحل خلیج فارس با خاک های هرمز بافته اند. و باز خودم را سرزنش می کنم که چرا جزیره هرمز را ندیده ام. چرا از این دوستان عاشق بی خبر بوده ام.

یک روز بی وقفه بندرعباس و قشم را زیر پا می گذاریم تا نخست با خاک وطنم آشتی کنم و دل به دوستان تازه ام بسپارم. آنها که در این گوشه از خاک وطن و به دور از افسون تهران می نویسند، نقاشی می کشند، جشنواره برپا می کنند و سختی عاشقانه می کشند. روز دوم مکبث زار را می بینم و باورم می شود که ابراهیم پشتکوهی یک هنرمند شرافتمند است که نمی خواهد و نمی تواند برای گذران زندگی با عشق اش معامله کند. رانندگی می کند و نان حلالی سر سفره زن و بچه اش می گذارد ولی نگذاشته است سستی در گروهش رخنه کند؛ نظم، صداقت، پشتکار و... مات و متحیرم که چرا تهران ایران شده است؟ چرا روزنامه هایمان، چرا صدا و سیمایمان به این استعدادها نمی پردازند. مکبث زار در شرایط سخت پا به عرصه وجود نهاده است. تلفیقی بسیار هنرمندانه از مراسم زار و هوای غرور و قدرتی که در جان مکبث خونخوار شبگیر رخنه کرده است.

مکبث اهل هوا شده است؛ هوای قدرت چشمان او را بر حقایق بسته است و لیدی مکبث در هیبت زنی با لباس بومی بندرعباس به گمراهی و سقوط مکبث دامن می زند.

سالن را ترک می کنم. در سایه دیوار تئاتری که هزار غلط معماری دارد اما آشیانه عشق ابراهیم و گروهش می تواند باشد، می ایستم و گفت وگو می کنم و به او و گروهش می گویم که؛ به عنوان دوست تان تا زمانی که بخواهید در کنارتان هستم. من باور کرده ام که شما عاشقان واقعی تئاترید و باور کرده ام که پذیرش نقش داور در تئاتر فجر این لذت بی نظیر را به من داده است که شما را کشف کنم، خاکم را بیشتر بشناسم و باور کنم که ایران تهران نیست و ای کاش همه می دانستند که شهرهایمان در انتظار توجهی عمیق و تشنه محبتی از سر جان اند و عقیل و فائزه و ابراهیم در انتظار باز شدن روزنه هایی هستند که هنرشان را به تماشا بگذارند.

ایمان دارم که چنین روزی خواهد رسید. هر بار که تماسی داریم و گفت وشنودی، بی آنکه دروغی بگویم به این دوستان تازه و باایمانم این نوید را می دهم و هر بار نیز با خودم تکرار می کنم که تهران ایران نیست.

منبع:روزنامه اعتماد

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:02 ق.ظ

# فارابی زیر بار بدهی ۱۲۰ میلیونی استانداری هرمزگان نرفت
# فجر بی فجر !
اکنون در سی سی یو سینما

ماه لی لی شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:42 ق.ظ

امیدوارم هوای قدرت چشمان هیچ هنرمندی را بر حقایق نبندد..
پشتکوهی و گروهش را دوست داریم..چنان که همه هنرمندان دیارمان را...وبا آرزوی بهروزی و سرفرازی برای همه

روح اله بلوچی یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:22 ق.ظ

مرسی....

من یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:17 ب.ظ

...

بنیامین دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:28 ب.ظ http://POSBASTAKI.BLOGSKY.COM

اجرای شما حرف نداشت

شاد باشید و پرتوان

ما به شما افتخار می کنیم
ابراهیم پشتکوهی و بر و بچ تی تووک خدا قوت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد