اواخر دهه ی ۶۰ میلادیه . اروپا در تب جنبش های دانشجویی داره می سوزه . فرانسه تا مرز فروپاشی پیش رفته . مردم سر به طغیان گذاشتن ، هرج و مرج داره بیداد میکنه ، بهانه ها هم دیگه مهم نیستند ، گروههای کارگری ، گروههای سیاهپوست ، زنها ، دانشجوها ، کارتن خواب ها ، نادیده گرفته شده ها ، همه و همه به یه دلیلی اومدن توی خیابون . از نظر اونا مهم اینه که بی قراری بوجود اومده رو دست کم برای یه مدت زنده نگه دارند ، مهم اینه که تا می تونن رنگ بپاشند روی هر چی که نشونی از نظم خشک و بی روح ِ دنیای مدرن داره ، جوری که بعداً دوباره نشه از نو درستش کرد .  

میون اینهمه شور و هیجان ، مردم استرالیا ، این جزیره ی دور افتاده از دنیا ، بهت زده از خودشون می پرسیدند « چه اتفاقی داره می افته ؟ اینهمه تب و تاب برای چیه ؟ چرا ما ازش سهمی نبردیم ؟ مگه ما جزو غرب دسته بندی نمیشیم ؟ » و اینطور شد که کار و بار پدر روحانی « مورگان چسترفیلد » ، کشیشی که حرفهای جدیدی می زد ، به یکباره سکه شد . اقبال عمومی به کلیسای کوچیک اون ، توی یه روستای دور افتاده ی شمالی ، چنان زیاد شد که اغلب یکشنبه ها جمعیت زیادی مجبور می شدند بیرون کلیسا و از بلندگوها سخنرانی اونو گوش بدن . مورگان چسترفیلد موضوعاتی مثل آزادگی انسان ، طغیان روح ، ستایش مرگ ، تعهد نسبت به سرنوشت دیگران و ایثار رو چنان در قالب کلمات تازه به رقص درمی آورد ، که حتی لامذهبا رو هم به خودش جذب می کرد . فصاحت و بلاغت این پدر روحانی ، بهمراه ته لهجه ی اسکاتلندیش کم کم محبوبیت اون رو از ستاره های سینما هم بالاتر می برد . و خب ، همین یه عده رو نگران می کرد ، یه عده که از قضا به جاهایی وصل بودند .

ابتدا قرار شد مورگان رو به بهانه ی تحریک مردم به شورش بازداشت کنند ، اما حمایت قاطع اسقف با نفوذ کلیسای انگلیکان ِ استرالیا که از توجه دوباره ی مردم به کلیسا توی پوست خودش نمی گنجید ، نقشه هاشون رو نقش بر آب کرد . بعد از مدتی اما دست گذاشتند روی نقطه ی حساس . اینکه مورگان معلوم نبود کی بود ؟! از کجا اومده بود ؟ کجا متولد شده بود ؟ پدر و مادرش کی بودند ؟ واقعیت این بود که مورگان حتی یه اوراق شناسایی خشک و خالی هم با خودش نداشت . و این شد پاشنه ی آشیل این مرد خدا . سرمقاله نویس روزنامه سیدنی تایمز نوشت : « حتی اگه باور کنیم رنگ قهوه ای موهای کشیش چسترفیلد طبیعیه ، با گودی دور چشم ها و نگاه خاورمیانه ای اون چیکار کنیم ؟ »  شایعات پشت شایعات ، مورگان هر روز اینجوری بمباران میشد . عده ای پا رو فراتر گذاشته بودند و می گفتند ، اون یه مسلمون شیاده که بطور قاچاقی خودشو با قایق از اندونزی به استرالیا رسونده و به کمک تواناییش در زبان انگلیسی ، احساسات مردم رو به بازی گرفته . بعضی از مردم هم ، تحت تاثیر این تبلیغات ، شروع کردند به شعار دادن بر علیه ش ، همینطور گاهاً مراسم سخنرانیش رو بهم می زدند . فشارها اونقدر روی کشیش چسترفیلد زیاد شد که دولت دیگه براحتی تونست اونو دادگاهی کنه .

مورگان در برابر سوال قاضی که پرسید : از کجا اومدی ؟ گفت یه کولیه . گفت خانواده اش سرتاسر اروپا رو آزادانه زیر پا گذاشتند و این اولین باره که با همچین سوال مسخره ای روبرو میشه ؛ گفت همه می دونند کسی نباید از یه کولی اوراق شناسایی بخواد . و در برابر این سوال قاضی که پرسید : چطور احساس کردی که می تونی یه کشیش بشی ؟ گفت : برای اینکار منعی وضع نشده ، گفت مسیح رو به خواب دیده و این رسالت و معرفتی بوده که از جانب مسیح بعهده اش گذاشته شده ! جلسه ی اول دادگاه ، به این شکل و با سرخوردگی کامل متهم کنندگان به پایان رسید . درخشش مورگان توی دادگاه به حدی بود که پیدا بود در صورت ادامه ی همین روند دوباره اقبال عموم رو بدست میاره ، بلکه حتی شاید اینبار مفتخر به دریافت عنوان قهرمان ملی هم بشه . جلسه ی دوم دادگاه اما پلیس مدرک تازه ای رو ، رو کرد . مدرکی که دیگه نمیشد انکارش کرد . مثل اینکه در تفتیش غیر قانونی از خونه ی مورگان ، پلیس یه اتاق مخفی رو کشف کرده بود ، یعنی بهتره بگم یه دستشویی مخفی رو ، یه دستشویی با سنگ مستراح ایرانی ، که البته گوشه اش هم به فارسی حک شده بود « هدیه ای ناقابل برای بهرام ، دوست ِ جنوبی و بلندپروازم » . . . . کشیش چسترفیلد در سکوت کامل خبری ، یکسال رو در زندان سپری کرد و بعد از استرالیا دیپورت شد .

هنوزم گاهی وقتها که به پیرمرد سر میزنم ، به شوخی ازش می پرسم : به نظرت معاوضه ی استرالیا با دستشویی ایرانی ، ارزشش رو داشت ؟ و اون با یه لبخند جوابمو میده که « شک نکن جوون ، شک نکن »        

+ نوشته شده در  شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۱ساعت   توسط امیرعلی  |