شعری از سال ها پیش
همانند من اوست
مي بينمش كه مي آيم
از دور مي آ مد و يك ريز نگاه ام مي كرد
) داشتم مي ديدمش چمباتمه زده بود انگار نه انگار كه داشتم مي آمدم )
ديروز بود كه بار و بنديل ام را بستم و گفتم كه مي روم
( روبرويم نشست چندان نگاهم كرد كه يادم آمد : همانند من اوست )
مچاله ام كرده بود
داشتم مي ديدم كه دارد مچاله ام مي كند
( گوشه ي نگاه اش گير كرده بودم دست ام به كاري نمي رفت )
همانند من بود
( همان گونه كه نگاه ام مي كرد نگاه اش كردم
روبروي اش ايستاده بودم مچاله شده بود
دست ها يش را پناه كرده بود مي لرزيد )
( تب كرده بودم انگار بيد مي لرزيدم
تازه از راه رسيده بود سر و روي اش گرد آلود و نگاه اش خواب زده)
خواب ديدم كه در رودخانه شنا مي كنم
سبك بال از رودخانه در آمد
نگاه اش آرام بود روبروي ام ايستاد
گرد راه سر و روي ام را انباشته بود
( آن گاه روز شب كلاه گذاشته بود سرش داشت مرا گول مي زد )
گفتم دست اش را مي گيرم و مي نشانم اش روبرويم
روبرويم نشست و دست ام را گرفت
بلند شدم و تند راه افتادم
داشتم مي دويدم
نمي دانم كجاي شب بود كه روز را ديدم
چشم هايم را باز تر كردم
آفتاب درست توي چشم هايش مي تابيد .
1356/3/7