بهشب

یادداشت‌ها

بهشب

یادداشت‌ها

بندرعباس زیبا اما تلخ/چاپ شده در روزنامه صبح ساحل

ساعت به پنج صبح نزدیک می شود،بند کفش  را محکم 
و به سمت ”چهاراه دانشگاه”حرکت می کنم امروز شانزدهم مرداد ۱۳۹۷ است و این کلمات از بندرعباس می گویند.
چراغ های راهنمایی و رانندگی سرخوش از خلوتی خیابان ها در حال چشمک زدن هستند،هر چهار طرف خیابان بدون ماشین است این لختی و سکوت آرامش خاصی را در خود دارد،دور تا دور چهارراه فضای سبز  و نیمکت های جالبی قرار دارد.
خط کشی خیابان ها از بین رفته و جز ردی که بیشتر سایه به نظر می آید ،چیز دیگری دیده نمی شود.
برای اینکه خواننده تصویر جزیی تری از گزارش داشته باشد چهارراه به چهار قسمت تقسیم می شود.

شرق: رفتگری همزمان با شرجی و زباله در حال کلنجار است به او سلام می کنم و صحبت آغاز می شود،جملاتش را هنوز در گوش دارم ”هر شب از یک تا هشت و نیم صبح کار می کنیم،با سه تا بچه حقوق مان یک میلیون و هشتصد است و هنوز بر اساس سال گذشته حقمان را دریافت می کنیم”از او خداحافظی می کنم و به قانون کار فکر می کنم.
سوپر مارکتی کارش را آغاز کرده و در کنارش یک دفتر بیمه شبانه روزی که کارمند درون آن با نگاهش به من می گوید:خوابم میاد

شمال:آنچه بسیار ناراحت کننده است بی تفاوتی اکثر مردم این منطقه نسبت به کمبود برق است،بانک ها،مبل فروشی ها،رستوران ها و مغازه های کوچکتر با تابلوهایی روشن شب را به صبح می رسانند،رفتگر این خیابان جواب سلامم را گرم پاسخ نمی دهد این یعنی گفتگو با او شکست خورده است.
کم کم کارمدان اتو کشیده وارد خیابان اصلی می شوند و   در حاشیه روی نیمکت های سنگی می نشینند،همه آنها با دقت در حال کار کردن با گوشی همراه خود هستند.
اتوبوس پیری از راه می رسد و مرد های اتوکشیده جوان را در خود می بلعد.

غرب:جز ماشین ۲۰۶ سفیدی که مرتب این خیابان را دور می زند با خیال راحت می توانم بگویم ”در غرب خبری نیست”پسر جوانی که نامتعادل هم به نظر می رسد از دور به سمت چهارراه در حرکت است،خیابان به قدری خالی است که انتهایش به خوبی دیده می شود .

جنوب:در پارک کوچک ی که در این منطقه وجود دارد مردی بر نیمکت فلزی به خواب عمیقی فرو رفته تمام داریی ش دو پلاستیک بزرگ و سیاهی است که در آن قوطی های خالی آب معدنی   جا خوش کرده اند این دو پلاستیک حاصل جستجوی مرد لاغری است که تمام سطل زباله ها را همچون شوالیه ای به مبارزه  طلبیده است.
از جلوی ساختمان نیمه کاره ای رد می شوم و خیلی زود جذب نانوانی می شوم   که قرار است برای صبحانه خلق تنور داغ کند. پسری جوان در حال شستشو است از او می پرسم روزی چند تا نون پخت دارید؟جواب می دهد ۶۰۰ و با جدیت به کار خود ادامه  میدهد.نباید ساعت پنج صبح از پسری که به سختی از تشک و خواب  کنده شده سوالی پرسید چون  حوصله حرف زدن ندارد.

این گزارش کوتاه را با دو تجربه به پایان می رسانم اول اینکه متوجه شدم ساعت کار چراغ های راهنمایی رانندگی ساعت پنج و نیم  صبح است و دومین تجربه م این بود که  متوجه شدم من سال هاست در این شهر زندگی کرده ام و سال هاست که شهر را خوب ندیده ام.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد