بهشب

یادداشت‌ها

بهشب

یادداشت‌ها

خنده‌های خونین / درباره نمایش «مرد بالشی/نوشته علیرضا نراقی

«مرد بالشی» نوشته مارتین مک‌دونا درامی پیچیده‌تر و تکان‌دهنده‌تر از آن است که بخواهم صرفاً در سبک خاصی محبوسش کنم، اما اگر بنا باشد یک مثال درخشان جدید از گروتسک بزنم قطعا می‌گویم «مرد بالشی».

در طول این اثر احساس وحشت، ترحم و دل‌به‌هم‌خوردگی به ما دست می‌دهد، از موقعیت‌های سرگرم کننده احساس انبساط می‌کنیم و با گفت‌و‌گو‌ها و افشاگری‌های روانی شخصیت‌ها هیجان زده می‌شویم. گروتسک در شکل مدرن خود دیگر الزاما متکی به عجیب بودن و بزرگ‌نمایی نیست. 

این سبک در وجود کمدی و وحشت و زشتی در کنار هم است که شکل می‌گیرد؛ بغرنج و چند سویه است و اغلب در بستری واقعی ساخته می‌شود. گروتسک راستین از قرن نوزدهم به بعد نه با فانتزی، که با امر واقعگرایانه پیوند می‌خورد. چرا که واقعیت گروتسک است.

در بسیاری از لحظات اجرای محمد یعقوبی از «مرد بالشی» احساس انزجار همه وجودمان را می‌گیرد، تحمل آن‌همه خشونتِ وحشت‌انگیز دشوار است. مخاطب معمولاً در این لحظات تلاش می‌کند از احساس ناخوشایندش‌‌ رها شود، این رهایی را با خونسردی تمام خود متن در اختیار ما می‌گذارد و اجرا به درستی آن را پر و بال می‌دهد، تلخی تحمل‌ناپذیر رخدادهایی که توصیف و یا حتی شکنجه‌هایی که انجام می‌شوند، توسط دیالوگ‌ها و لحن اجرایی در کنار عناصر کمیک قرار می‌گیرد.

انگار نمایش به ما می‌گوید: می‌خواهی فرار کنی؟ خوب این هم فرار... و مقداری خنده و شوخی سرخوش ایجاد می‌شود و تیپ‌هایی شیرین به ما لبخند می‌زنند (به لبخند بی‌وقفه توپولسکی با بازی پیام دهکردی توجه کنید). اما واقعیت این است که راه فراری نیست؛ وقتی می‌بینیم روح متن کوچک‌ترین تغییری نکرده و درون شخصیت‌ها با وجود ظاهر شیرینشان عمیقاً مخوف و بیمار است حتی خنده ما خود به امری وحشت‌انگیز تبدیل می‌شود. 

داستان‌های دهشتناکِ «کاتوریان» شخصیت اصلی نمایش در کنار رخدادهای بسیار وحشت انگیز زندگی واقعی او در بسیاری موارد همراه می‌شود با شخصیت شیرین کارآگاه ارشد توپولسکی، قتل روی صحنه زمانی اتفاق می‌افتد که پیش از آن به لحظه‌های کمیک گفت‌وگوی مقتول با برادرش می‌خندیدیم، انگار که از دهانی پر از خنده، خونی رقت‌بار و ترسناک بیرون بزند و خنده سرخوش لحظاتی پیشرا، به ضجه‌ای بیمارگونه تبدیل کند. 

در گروتسک احساس انزجار نباید احساس لذت را به طور کامل از صحنه بیرون کند، همانطور که احساس لذت نمی‌تواند آن‌قدر دوام بیاورد و لرزش ترس مدام خودنمایی می‌کند. تأثیر گروتسک به‌‌ همان اندازه که عقلی است، عاطفی هم هست. در واقع می‌توان گفت در این شکل مرز مواجهه عاطفی مخاطب با دریافت عقلی او تقریباً محو می‌شود.

ما گروتسک جدید را بیشتر با آثار کافکا، بکت، یونسکو، گراس، دورنمات، هولر، تریسی لتس و... می‌شناسیم. اما شاید «مرد بالشی» - و البته دیگر آثار مک‌دونا اعم از سینمایی و تئاتری - را بتوان معاصر‌ترین و یکی از خوش ساخت‌ترین تجربیات درام در سبک گروتسک دانست. درامی که به مانند هر نمایشنامه خوش ساخت و مهمی شخصیت‌پردازی دقیقی دارد، کنش و کشمکش آن گیرا و شفاف است و در ‌‌نهایت به شدت در ارتباط یافتن با مخاطب روان و تأثیر گذار است. 

با وجود این‌ها نمایشنامه در سطحی از انتزاع به سر می‌برد که نمی‌توان گفت فراواقعی است اما متفاوت و خیال انگیز است. اثر حال و هوایی چون داستان‌های «کاتوریان» شخصیت اصلی خود دارد، داستان‌هایی که بستری واقعی اما شخصیت‌هایی سودایی دارند و در یک فضای خانوادگی و لحنی کودکانه به شدت خشن و خون‌آلودند. نکته بنیادین هم در گروتسک همین است که تند، افراطی و آمیخته به شر است، اما امتزاجی با موقعیت‌های کمیک و هجو آمیز دارد. «مرد بالشی» هم به مانند اغلب گروتسک‌های پیچیده معاصر بستری واقعی دارد.

«مرد بالشی» یکی از بهترین کارگردانی‌های یعقوبی است، پس از اجرای نه چندان شورانگیز نمایشنامه درخشان «برهان»، این بار یعقوبی در اوج کارگردانی‌اش ایستاده، بازگشت دوباره‌ای که کارگردان «یک دقیقه سکوت»، «ماه در آب»، «ماچیسمو» و... را دوباره نوید می‌دهد.

ریتم مناسب، منزه کردن صحنه‌ها از اضافات در کنار تمهیدات و اغراق‌هایی که درست و حساب شده در صحنه و بازی‌ها (با توجه به خاصیت گروتسک) رخ داده نکات برجسته این اجراست. استفاده ازکمیک استریپ یا‌‌ همان داستان‌های مصور و شمایل‌سازی شخصیت‌ها، - به خصوص کاراگاهان - فضای داستان‌های کودکانه را تداعی می‌کند که در ترکیب با اتفاقات دهشتناکی که با آن روبرو هستیم تضاد جذابی را روی صحنه ایجاد کرده است. 

این نمایش دو تن از مهم‌ترین بازیگران سال‌های دهه هفتاد تئا‌تر ایران را هم امیدوارانه به صحنه برگردانده است؛ پیام دهکردی و احمد مهرانفر. این دو در کنار اجرای خوب نوید محمدزاده و علی سرابی ترکیب همگون و یکدستی از بازی‌هایی در تراز بالا را پیش چشم ما نهادند. 

تجربه «مرد بالشی» طعم روزگاران خوش تئا‌تر را دارد، طعم روزهایی که همه چیز در تئا‌تر جدی‌تر و کمتر وارفته بود. طعم لذت‌بخش درام و طعم ترس از آنچه زیر پوست جهان و مردمانش می‌گذرد و افشایش تنها از دست درامی خوش‌ساخت بر می‌آید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد