بهشب

یادداشت‌ها

بهشب

یادداشت‌ها

گربه و من


تا اون عصر هیچ وقت وارد محله نایبند جنوبی نشده بودم،محله قدیمی در بندرعباس با کوچه های تاریک و جوی باریک آب و دیوار بلند شیلات که من رو یاد پادگان دوران سربازی می انداخت.دعوت شده بودم به یک بازی فوتبال هنوز سه دقیقه با چمن مصنوعی فاصله داشتم که در کوچه خلوتی با او برخورد کردم.

گوشه چشم چپش لکه خون خشک شده بود و به شکل دردناکی لنگ می زد،لاغر بود و درمانده،هر دو بی حرکت شدیم،من در کفش هایم و او بر پاهای زخمی اش،به من خیره شده بود.از این که از من می ترسید ناراحت بودم.یاد گربه سفید تپلی افتادم که آزادانه در مسجد یا کلیسا ایا صوفیه استانبول با توریست ها خوش و بش می کرد،یاد ظرف های کوچک پلاستیکی افتادم که جلوی همه خانه ها شهر استانبول به چشم می خورد.زنم ازم پرسید"این ظرف های جلوی هر خونه برای چیه؟"نگاهی به اطرافم کردم بیش از 20 گربه سرحال رو دیدم،گفتم :"برای غذا دادن به این کوچولوهای لوس".کوچه باریک نایبند جنوبی را برگشتم بوی ماهی کل محله را گرفته بود.

این گزارش کوتاه مربوط به درس آقای آرمات است که آماده کرده ام.

نظرات 4 + ارسال نظر
ادریس یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:17 ب.ظ http://abi-sourati.blogsky.com

گزارش خوبیه...

ممنون ادریس

منا دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:17 ب.ظ http://radiomona.blogsky.com

همه با هم بکاریم برای زمین
http://radiomona.blogsky.com/1391/12/14/post-137/

سیدذبیح موسوی دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:25 ب.ظ http://kghar.blogsky.com

خوب بود بهروز. کاش داستان پردازی بیشتری می کردی

درس مون گزارش بود و نباید داستان پردازی میشد توش

محمد اکبری زاده کهتکی دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:23 ب.ظ http://oneshut.loxblog.com

براتیگان با طعم ایرانی
زیبا.
سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد