اشک رازیست قصه نیستم
که بگویی من
درد مشترکم درخت با جنگل
سخن می گوید
و من با تو سخن می گویم نامت را به من
بگو من ریشه های تو
را دریافته ام در خلوتِ روشن
با تو گریسته ام و در گورستان
تاریک با تو خوانده ام دست ات را به من
بده ای دیریافته با
تو سخن میگویم بهسان ِ ابر که
با توفان زیرا که من
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک ِ آن شب لبخند ِ عشقام بود.
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا
چیزی چنان که بدانی…
مرا فریاد کن
علف با صحرا
ستاره با
کهکشان
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
با لبانت برای همه لبها سخن
گفته ام
و دستهایت با دستان من
آشناست
برای خاطر زندگان،
زیباترین سرودها
را
زیرا که مردگان این
سال
عاشق ترینِ زندگان بوده اند
دستهای ِ تو با من آشناست
بهسان ِ علف که با صحرا
بهسان ِ باران که با دریا
بهسان ِ پرنده که با بهار
بهسان ِ درخت که با جنگل سخن میگوید
ریشههای ِ تو را دریافتهام
زیرا
که صدای ِ من
با صدای ِ تو آشناست
سلام این شعر پر احساس و عارفانه را کی سروده و مرسی که توی وبلاگت گذاشتی
سلام شاملو سروده
"من درد مشترکم"!
احسنت به این حسن انتخاب.سپاس بهشب جان...
درود ادریس خان
قشنگ بود
ممنون از انتخابت
شیر آهن کوه مردی بود...
مم نون
اشک ِ آن شب لبخند ِ عشقام بود. ....واقعا زیبا بود.....اگرچه به زیبایی نوشتهای شما نمینویسم ولی قراره دگر بارم بنویسم و خود را از این فضای تروشروی و تلخ گوشتی که چون بختک فضای من را از نوشتن فاصله دار نموده بود فاصله ای بیندازم و خود را با نوشتن به شما نزدیکتر کنم//
بسیار خوب